جهان نو

یاعلی

جهان نو

یاعلی

تعامل با کدخدای دهه 50 میلادی یا کدخدای امروز؟! چرا هر معامله‌ای با آمریکا باخت-باخت است؟

 

چرا هر معامله‌ای با آمریکا باخت-باخت است؟

به نظر می‌رسد بعضی‌ها آن‌قدر متوهم‌اند و از دنیای واقعی و رئالیستی فاصله گرفته‌اند که خیال می‌کنند آمریکا قرار است هر غلطی دلش می‌خواهد بکند؛ و کشورهای دیگر قرار است فقط به جانِ کدخدای عالم دعا کنند!  آمریکایی‌ها به طرز عجیبی حسودند. همه فهمیدند که آن‌ها دوست نداشتند برزیل و روسیه و هند و چین و آفریقای جنوبی «بریکس[i]» را تشکیل دهند.

 

چرا هر معامله‌ای با آمریکا باخت-باخت است؟

به نظر می‌رسد بعضی‌ها آن‌قدر متوهم‌اند و از دنیای واقعی و رئالیستی فاصله گرفته‌اند که خیال می‌کنند آمریکا قرار است هر غلطی دلش می‌خواهد بکند؛ و کشورهای دیگر قرار است فقط به جانِ کدخدای عالم دعا کنند!  آمریکایی‌ها به طرز عجیبی حسودند. همه فهمیدند که آن‌ها دوست نداشتند برزیل و روسیه و هند و چین و آفریقای جنوبی «بریکس[i]» را تشکیل دهند. همان‌طور که دوست نداشتند پیمان ورشویی[ii]در مقابل پیمان ناتو وجود داشته باشد. و همان‌طور که آ.سِ.آن[iii] را - به‌رغم اینکه علیه گسترش کمونیسم شکل گرفت – در عمل رقیب اقتصادی خود تصور می‌کنند. رژیم متوهمِ ایالات‌متحده دوست دارد خیزش دیگر کشورهای جهان[iv]متوقف شود و دولت‌ها برای همیشه متقاضی پیوستن به پیمان‌ها‌ و نظم و قانونِ آمریکایی باشند. نتیجه‌ی این علاقه‌ی بیمارگونه هم خیلی سرراست است: با ابرقدرت رو به افولی مواجهیم که - به‌عنوان نمونه - چشم ندارد ببیند کشورهایی مثل ایران و روسیه و ترکیه تا آنجا به هم نزدیک شوند که پایگاه نظامی در اختیار هم قرار دهند. این وضعیتِ آمریکا نشانه‌ی همه‌چیز هست مگر قدرت! و این پرسشِ جدی پیش کشیده می‌شود که رابطه با آمریکایِ امروز چه فایده‌ی دندان‌گیری می‌تواند داشته باشد؟!

بعضی‌ها از شنیدنش ناراحت می‌شوند و کلاهشان را از عصبانیت قورت می‌دهند(!)؛ اما ایالات‌متحده‌ی امروز نسبتی با آمریکای پس از جنگ جهانی دوم ندارد و این یک واقعیت است. حتی برای سرمایه‌مَدارها که چیزی جز اقتصاد را تعیین‌کننده[v] نمی‌دانند؛ این آمریکا فقط مسئولِ جامعه‌ی نسل‌اندرنسل بدهکاری است که بیش از 19 هزار میلیارد دلار(!) بدهی ملّی دارد[vi]؛ هرسال صدها میلیارد دلار بر این رقم نجومی افزوده می‌شود؛ و هیچ برنامه مشخصی هم برای کاهش این بدهی‌ نمی‌تواند داشته باشد الا کاهش هزینه‌ها و افزایش مالیات‌ها و در یک‌کلام ریاضت اقتصادی! توقع دارند این کشور چه نسبتی با آمریکایِ پیروزِ جنگ جهانی دوم داشته باشد که می‌خواست با طرح مارشال، اروپای ویران را «نجات‌» داده و از خطر غلتیدن به دام کمونیسم(!) مصون نگه دارد؟ آمریکای امروز؛ متحدانِ بزرگ خود را که هیچ، آیا حتی قدرت سرپا نگه‌داشتنِ متحدان سبک‌وزنِ خود را دارد؟! آیا حتی اعرابِ عمیقاً سرمایه مدارِ حاشیه‌ی خلیج‌فارس هم تکیه‌ی سابق را به این ابرقدرتِ خودخوانده می‌کنند و حرف‌شنوی سابق را از او دارند؟! و اگر پاسخ اغلبِ این‌جور پرسش‌ها منفی است؛ نزدیک شدن به آمریکای امروز قرار است چه معجزه‌ای به دنبال داشته باشد؟ راستی بعضی‌ سیاسیون در «گذشته‌ها» جا نمانده‌اند؟!

آمریکا: «سؤال بعدی لطفاً!»

آمریکاگرایان - در کنار گرفتاری‌های بسیار - یک گرفتاری خیلی مهم دارند: تناقض‌! آن‌ها ازیک‌طرف هر جا به سودشان باشد میگویند آمریکا و روسیه - مثل گذشته - مشغولِ دشمنی‌اند؛ از طرف دیگر همین‌که - مثلاً - نوبت به نزدیک شدنِ روابط جمهوری اسلامی و روسیه می‌رسد مدعی می‌شوند روسیه اختلاف مهمی با غرب ندارد و عنداللزوم ایران را به غرب خواهد فروخت! توگویی برای روسیه چیزی جز منافع ملی‌اش مهم است! این بسیار جالب و هیجان‌انگیز است که روس‌ها - جلوی چشم تحلیلگرانِ آمریکاگرا - به خاطر مسئله‌ی اوکراین تحریم و بلکه تنبیه می‌شوند و ارزش روبل تا نصف افت می‌کند؛ آن‌وقت بعضی‌ها هنوز با پررویی توقع دارند همین روس‌های زخمی در هیچ کجای منطقه پا روی دُم آمریکا نگذارند! نیز بسیار حیرت‌آور است که برخی تحلیلگرانِ آمریکاگرا توقع دارند شکِ جدیِ ترکیه درباره‌ی دخالت آمریکا در کودتای اخیر - یا دست‌کم اطلاع از کودتا - هیچ اثری بر تحولات منطقه نگذارد و ازجمله سبب نزدیک شدنِ این کشور به روسیه و ایران نشود!یعنی اگر دستگاه اطلاعاتی روسیه ترک‌ها را در جریان کودتا گذاشته باشد و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا – در عین اطلاع - سکوتِ کامل اختیار کرده باشد؛ بازهم لازم است ترک‌ها آمریکا را بر روسیه ترجیح بدهند!! آن‌وقت به چه دلیل؟! خدا می‌داند!... به نظر می‌رسد بعضی‌ها آن‌قدر متوهم‌اند و از دنیای واقعی و رئالیستی فاصله گرفته‌اند که خیال می‌کنند آمریکا قرار است هر غلطی دلش می‌خواهد بکند؛ و کشورهای دیگر قرار است فقط به جانِ کدخدای عالم دعا کنند! ایالات‌متحده‌ی امروز «دقیقاً به دلیل رفتارهای استکباری‌اش» در نقاط متعددی از دنیا توسط قدرت‌های منطقه‌ای کاملاً موازنه شده است و تغییر مرکز ثقلِ سیاست خارجی ایالات‌متحده به آسیای پاسیفیک – در صورت واقعی بودن – چیزی جز فرار به جلو نیست: ابرقدرتی که نتوانست به «سؤالِ خاورمیانه» جواب بدهد؛ با محاصره‌ی چین صرفاً می‌خواهد بگوید: «سؤال بعدی لطفاً!»

کدخدا آه در بساط ندارد!

نیکبختانه رهبری فرزانه جمهوری اسلامی به آمریکاگرایانِ داخلی مطلقاً میدان ندادند. دورانی که سعودی‌های تا بن دندان «وابسته» برای کدخدا خط‌ونشان می‌کشند دورانی نیست که ایرانی‌های عمیقاً «مستقل» تازه یادشان بیفتد «گزینه‌ی آمریکا» را روی میز سیاست خارجی خود بگذارند! حتی اگر ایالات‌متحده ابرقدرتِ ضعیف‌شده و بیماری نبود که فقط به دنبال راهی برای «نمایش قدرتِ ازدست‌رفته» است؛ باز برای ایران - به‌مثابه هژمون منطقه‌ای در غرب آسیا - «اُفت» داشت که دست آمریکایی‌ها را در مسائل مختلف بفشارد و استقلالِ عملِ خود در منطقه را زیر پرسش ببرد؛ آن‌هم ایرانی که به‌تنهایی از پس بحران‌های غرب آسیا برآمده و نه‌تنها باثبات مانده بلکه همسایگانش را از بی‌ثباتی‌ها نجات داده است.

آمریکاگرایانِ ایرانی نه‌تنها دنبال منفعت خود و گرفتن سهمشان از کیکِ قدرتِ جهانی نیستند و «نمی‌خواهند آقای منطقه‌ی غرب آسیا باشند»؛ بلکه هنوز شب‌ها خوابِ سال‌های اولِ پس از جنگ جهانی دوم را می‌بینند و مشتاق بازگشت روزگاری هستند که همه‌ی دنیا به طمعِ سود بردن از طرح‌هایی مثل مارشال[vii] و برتون‌وودز[viii]، و درازای نزدیک نشدن به لولویِ سرخِ کمونیسم(!)، از کدخدایِ ثروتمندِ عالم «باجِ وفاداری» می‌گرفتند و به نان و نوایی می‌رسیدند و با دو لُپِ پُر به شورویِ هیولا فحش می‌دادند! ولی خوب؛ آن روزها هنوز نوه‌ها و نتیجه‌های کدخدا بدهکار به دنیا نمی‌آمدند!

 


[i]- BRICS | گروه اقتصادهای نوظهور که از 2010 به دنبال پیوستن آفریقای جنوبی دارای 5 عضو شد. جایی خواندم که بد و بعید نیست که با پیوستن ایران، BRICS به BRIICS تبدیل شود!
 

[ii] - پیمان نظامی ورشو در ۱۹۵۵میلادی میان آلبانی، آلمان شرقی، بلغارستان، چکسلواکی، اتحاد جماهیر شوروی، رومانی، لهستان و مجارستان امضاء شد و رقیب پیمان آمریکاییِ ناتو بود.
 

[iii] - ASEAN | اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا شامل تایلند، اندونزی، مالزی، سنگاپور، فیلیپین و ویتنام؛ با کارویژه‌ی اقتصادی
 

[iv]- The rise of the rest
 

[v]- Determinant
 

[vi]- usdebtclock.org
 

[vii] - جرج مارشال در 1947 به هدف ممانعت از غلتیدن اروپای ویران و فقیر به سمت کمونیسم اعلام کرد که از یکسو حاضر است تولیدات اروپا را بخرد؛ از سوی دیگر آماده است در اروپا سرمایه‌گذاری کند. به دنبال این طرح، آمریکا به بازارِ اروپا و نیز سرمایه‌گذارِ خارجی در اروپا تبدیل شد؛ به این هدف که دولت‌های غیرکمونیستی در اروپا جان بگیرند و بتوانند روی پای خودشان بایستند. دو دهه بعد، نیکسون با واقعیتی تلخ روبرو شد که ناشی از اجرای همین طرح مارشال بود: تراز تجاری آمریکا دچار کسری شد و میزان واردات از صادرات بیشتر شد! به نظر می‌رسید دیگر نمی‌شود بار مقابله با کمونیسم و دیگر مخارجِ کدخدابودن(!) را به‌تنهایی تحمل کرد! و قرار شد همه دونگشان را در هزینه‌های جهانی بدهند!... بماند که دقیقاً از وقتی هم که معلوم شد کمونیسم دیگر قدرت و خطر سابق را ندارد؛ نیاز چندانی هم به ادامه‌ی حمایت آمریکا از دیگران احساس نشد!!
 

[viii] - تضمین خرید هر اونس طلا به قیمت 35 دلار توسط دولت آمریکا؛ سال آخر جنگ جهانی دوم؛ 1944 میلادی. این نظام از 1965 به بعد عملاً شکست خورد و نیکسون در 1971 نرخ برابری طلا و دلار را شناور اعلام کرد و به‌عنوان اولین تغییر، هر اونس طلا تا 140 دلار (4 برابر) ارزش‌گذاری شد!! این تغییر ناگهانی - ازجمله - سبب گرانیِ افسارگسیخته، تورم، رکود و رکودِ تورمی در اغلب نقاط دنیا گردید.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.